شهر فلسفه ایران
  • خانه
  • دپارتمان‌ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره‌های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • اساتید
  • رویداد‌ها
  • انجمن دانشجویی
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • 0
شهر فلسفه ایران

مرجع اصلی آموزش های آنلاین و حضوری فلسفه در ایران

  • 02122053556
  • خانه
  • دپارتمان ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • رویداد ها
    • دوره های آزاد
    • دوره های جامع
  • انتشارات
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • مقالات
  • 1403-03-16

فلسفه چیست (2)

فلسفه چیست (2)

فلسفه چیست

ما فلاسفه را با سؤال‌های آزاردهنده‌شان می‌شناسیم، اما می‌شود از خودشان سؤالی پرسید که حسابی آزارشان بدهد. آن سؤال این است: فلسفه چیست؟ این سؤال یادآور ضرب‌المثل معروف درباره‌ی افتادن گذر پوست به دباغ‌خانه یا بیت «بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت» است. 

افتادن گذر پوست به دباغ‌خانه
درست است که حوزه‌های مختلف فعالیت بشری هرکدام برای خودشان ابهام‌هایی دارند، اما اگر از یک ورزشکار یا دانشمند یا سیاستمدار بخواهید کارشان را برایتان توضیح دهند چندان سردرگم نمی‌شوند. حداقل می‌توان امید داشت تصور نسبتاً مشترکی از ورزش، علم یا سیاست داشته باشند. دیگران هم به‌عنوان ناظری بیرونی به‌طور کلی می‌توانند تشخیص دهند که یک فعالیت یا رشته مهندسی است یا پزشکی یا آشپزی. حتی درباره‌ی منطق نیز اتفاق نظر خوبی وجود دارد. این تقسیم‌بندی‌ها، تعریف‌ها و تمایزگذاری‌ها یکی از علایق مهم خود فلاسفه است. اما وقتی نوبت به خودشان می‌رسد دیگر کار به آن سادگی نیست.
ما در دنیای فلسفه هم دیوژن کلبی را داریم و هم ایمانوئل کانت را. دیوژن به کارتن‌خوابی متجاهر و بی‌تربیت شبیه بود و کانت اسوه و پیامبر انضباط و اخلاق مطلق بود. ما سقراط و لایبنیتس را از نادره‌مردان فلسفه می‌دانیم، یکی حتی یک خط ننوشته و فقط در کوچه و بازار و مهمانی مشغول گفت‌وگو با پیر و جوان بوده، یکی هم تقریباً تمام عمرش را روی یک صندلی و در حال نوشتن صدهاهزار صفحه متن سپری کرده است. یکی مثل ملاصدرا ابن سینا را شماتت می‌کرده که چرا شأن حکیم الهی را آلوده کرده و دست به آزمایش زده، یکی هم دکارت بوده که مهم‌ترین منبع مطالعه‌اش را کتاب طبیعت می‌دانسته است. هم هیومی که غیر از ریاضیات و علوم تجربی را مهمل می‌دانسته فیلسوف است و هم بارکلی که وجود ماده را انکار می‌کند. بعضی فلاسفه مثل هابز تقریباً فقط با سیاست شناخته می‌شوند و برخی دیگر مثل کی‌یرکگارد انگار هیچ نسبتی با سیاست نداشته‌اند. ما هم فلاسفه‌ی انقلابی رادیکال مثل مارکس داریم و هم محافظه‌کاری مثل ادموند برک. به‌طور خلاصه می‌توان گفت هر فیلسوفی را مثال بزنید موردی کاملاً ضد آن در منش، روش و عقاید وجود دارد. حتی فلاسفه‌ای را داریم که هذیان و جنون و ونگ‌زدن بچه را از کلام باارزش‌تر می‌دانند. به نظر می‌رسد نه می‌شود گفت تعریف و معنی فلسفه چیست و نه اینکه هدف و کارایی آن چیست. انگار اگر دیوانه‌ای بی‌خانمان یا جنایتکار ادعای فیلسوف بودن بکند دلیلی برای رد ادعایش نداریم. شاهدی برای این وضعیت این است که اگر واژه‌ی فلسفه را در اینترنت جست‌وجو کنید به چیزهای عجیبی مثل جادوگری، فرقه‌های غریب باطنی، مبلغان مذهبی آمریکایی و اصناف متنوع دیگری برمی‌خورید که در یک چیز اشتراک دارند: حرف‌های عجیبی می‌زنند. البته می‌شود گفت که هیچ فیلسوفی از این اتهام مبرا نیست، حداقل عموم مردم در این زمینه اتفاق نظر دارند. تحلیلگران و صاحب‌نظران فضای مجازی هم این روزها آب را گل‌آلودتر از هر زمانی کرده‌اند. اگر متافیزیک یا مابعدالطبیعه را جست‌وجو کنید احتمالاً چند دستور ارتباط با دنیای مردگان یا خدایان هندوییسم را هم پیدا کنید.
دیوار چین فلسفه
اما سنت فلسفی، فلاسفه و آکادمی‌ها و دانشکده‌های فلسفه آنقدرها هم بی‌دفاع ننشسته‌اند. آنها در طول تاریخ به شکل‌های مختلفی برای تفکیک و تمییز فعالیت خودشان از دیگران راهکارهای متنوعی چیده‌اند. عده‌ای منش خاصی برای فلسفه قائل‌اند؛ عده‌ای آن را سفت و سخت در آیین و آداب آکادمیک پیچیده‌اند؛ عده‌ای با برشمردن و تحدید مسائل فلسفه خودشان را از دیگران جدا می‌کنند؛ عده‌ای نقش اجتماعی خاصی برای خودشان قائل‌اند و مشخصات فعالیت فلسفی را از الزامات این نقش استنتاج می‌کنند؛ عده‌ای نیز به شمشیر تیز منطق و سلاح جادویی «سازگاری» متوسل می‌شوند.
برخی از این بیگانگان به‌شدت منفور عمده‌ی اهالی فلسفه‌اند. در واقع هدف حملات بی‌امان نامدارترین آنها هم بوده‌اند. در واقع اهالی محفل ققنوس فلسفه نسبت‌به تعدادی از این دشمنان خود نه‌تنها به اعلام تفاوت خود اکتفا نکرده‌اند، بلکه حتی دفاع هم جزو گزینه‌هایشان نبوده؛ آنها راه به رسمیت نشناختن، تحقیر و ریشه‌کن کردن را انتخاب کرده‌اند. یا در بهترین حالت لقب آداب اقوام بدوی را رویشان گذاشته‌اند. و البته آنها علاقه‌ی وافری به کشف «شیادها» دارند. اگر جادوگریاب‌های کلیسا روی هیزم مردم را برشته می‌کردند، فلاسفه با کلماتشان از این کارها زیاد کرده‌اند. یا حتی مثل هیوم معتقد بودند باید آثار و کلماتشان را هم در آتش انداخت. سلاح دیگر فلاسفه‌ی دیگری‌ستیزی مثل افلاطون کلیدواژه‌ی «شاعری» بوده. برای فلاسفه‌ای که خودشان را جدی می‌دانند همین برچسب کافی است تا کل گفته‌های کسی را از اعتبار بیندازد. سرسخت‌ترین مدافعان فلسفه را در قلعه‌ی آکادمی و منطق پیدا می‌کنید. قلعه‌هایی که بعضاً حتی کسانی مثل نیچه و هایدگر را هم راه نمی‌دهند.
درست است که این تمایزگذاری‌ها به‌طور کلی مقبول کسانی هستند که با فلسفه آشنایی نسبی دارند، اما مشکل اصلی اینجاست که همه‌ی فیلسوفان، حتی کسانی با تاثیرهای بنیادی و تاریخ‌ساز، در آنها جا نمی‌شوند. در واقع ما طبق همین نگاه‌های آکادمیک و منطقی است که آثار غامض یا شاعرانه‌ی کسانی مثل نیچه یا سهروردی را طوری رمزگشایی می‌کنیم که انگار ارسطو می‌خوانیم و نه مثلاً رمان وقتی نیچه گریست یا منطق الطیر را. شورشی‌ها شهر فلسفه هم مزید بر علت‌اند. ما حتی مارکس را هم فیلسوف می‌دانیم، کسی که متلک‌های کمی به فلاسفه ننداخته است. ویتگنشتاین حداقل زمانی مسائل فلسفی را سوءتفاهم می‌دانست و فعالیت فلسفی موفق را مسیری برای خلاص‌شدن از این مرض. اما، با این حال، نه‌تنها فیلسوف است، بلکه آثارش از ارکان فلسفه‌ی بعد از قرن نوزده است.
ارسطو و طلسم فلسفه
ارسطو به منتقدان فلسفه جوابی می‌دهد که می‌شود اینگونه تعبیرش کرد: یا هیچ کاری به فلاسفه نداشته باشید، یا اینکه مجبورید خودتان هم فیلسوف شوید. شاید بتوانید به‌راحتی نسبت‌به حوزه‌های مختلف فعالیت انسانی ابراز مخالفت یا انزجار کنید، اما کمترین برخوردی با فلاسفه شما را در زمین آنها می‌اندازد، همان بلایی که سقراط بر سر مردم آتن آورد و نهایتاً صاحبان شهر به اتهام فاسدکردن جوانان شهر اعدامش کردند. ارسطو می‌گوید برای نقد و رد فلسفه باید فیلسوف بود. چرا؟ شاید چون فلاسفه نه ولتان می‌کنند و نه اهل مجازات و اعدام مخالفانشان هستند؛ یا باید مثل یک فیلسوف توضیح دهید که حرف حسابتان چیست، یا اینکه بگویید اشتباه کرده‌اید و فقط صحبتی دوستانه بوده و منظوری نداشته‌اید. آنها با ابزارهای شکنجه‌شان (ابزارهای ساده‌ای مثل چرا، چگونه و یعنی چه و ابزارهای پیچیده‌تری مثل مثال نقض و برهان خلف و حربه‌هایی مثل روکردن مواردی که شما ندیده‌اید) به سروقتتان می‌آیند و حتی لازم نیست مثل شکنجه‌گرها بگویند وقت زیاد دارند. آنها واقعاً وقت زیاد دارند. اگر بخواهیم طنز ادبیاتمان را حفظ کنیم باید بگوییم که ارسطو جایی گفته فلاسفه بیکارند. جای دیگری هم گفته اگر در زندگی کاروباری دارید دنبال فلسفه نروید. آنها هنوز هم مشغول نقد و شرح حرف کسانی هستند که دوهزار و ششصد سال پیش مرده‌اند.
اگر بخواهیم این گفته‌های ارسطو را شاخ‌وبال بدهیم، می‌توانیم بگوییم فلسفه زبانی است که فلاسفه با آن با همدیگر حرف می‌زنند، هرچند شاید زبان و ادبیات خاص خودشان را هم جداگانه داشته باشند. یا به تعبیری دیگر، فلسفه مثل زبان حقوقی اهالی شهر فلسفه است. آنها شاید در دکان‌های خودشان کارشان را با شوخی یا حتی غیبت یا کلاهبرداری پیش ببرند، اما اگر وکیل و دادستان خوبی برای خودشان نباشند در آن شهر راهشان نمی‌دهند. حالا بعضی‌ها مثل قاره‌ای‌ها به اعتماد و شواهد تکیه می‌کنند که بپذیرند کسی زبان فلسفه را بلد است، بعضی‌ها هم مثل منطقیون انگلیسی به مدرک و رزومه‌ی محکمه‌پسند نیاز دارند. برای تقریب به ذهن می‌شود تفاوت فلاسفه و ادبیات و روش و آثارشان را به تفاوت هنرمندان تشبیه کرد که همه‌شان باید اصول و مبانی هنر خود را یاد بگیرند، اما بعد ذوق و حتی انحراف شخصی‌شان است که هنر خاص خودشان را خلق می‌کند.
"فلسفه چیزی است که من می‌گویم"
فلاسفه‌ی بسیاری، مخصوصاً از دوران مدرن به بعد، برای تعریف روشن فلسفه و ارائه‌ی دقیق آن به مردم اقدام کرده‌اند. اما اشکال کار کسانی مثل دکارت و کانت و هگل و راسل و هایدگر برای ما که پیرو مکتب‌شان نیستیم این است که انگار آنها آمده‌اند و گفته‌اند «این چیزی که من می‌گویم فلسفه است و هرچیزی که با آن اختلاف دارد یا اصلاً فلسفه نیست یا اینکه فلسفه‌ای خام و کودکانه یا پرخطاست». برای ما که از بیرون تماشا می‌کنیم انگار آنها حتی تاریخ رشد عقل را تا وقتی که به خودشان، به‌عنوان فلسفه‌ی حقیقی و بلوغ آن، می‌رسیده درآورده‌اند. بعد همین‌ها می‌گویند روبسپیر و هیتلر بد بودند! اما مسأله به این سادگی هم نیست. اولاً ظرافت‌های آثار فلسفی بیشتر از چنین روایت ساده‌ای است، ثانیاً آنها اهل زمانه و دغدغه‌های خودشان بوده‌اند. اگر ما هم مثل عصر روشنگری و انقلاب فرانسه به ماهیت و روند تاریخ یا ایستادن بر مبنایی مستحکم و بی‌نقص اهمیت بدهیم کارمان به این مسائل می‌کشد. در ضمن، حتی بزرگترین فلاسفه هم عاری از اشتباه نیستند. زمانی هم پزشکان تصور می‌کردند مغز محل خنک شدن خون است یا اینکه بیماران روانی را صراحتاً شکنجه می‌کردند. اما همان‌ها هم مشغول کار علمی بودند. شاید آیندگان بگویند پزشکی زمانه‌ی ما ترکیبی از شکسته‌بندی و تراشکاری، تسکین با انواع مخدرات و آسیب به چند اندام برای درمان یک اندام بوده است، یا اینکه روانشناس‌هایمان به ترکیبی از گفت‌وگوهای بی‌انتها و داروهای روانگردان می‌گفته‌اند درمانگری.
اما آن طرف این بام کسانی ایستاده‌اند که می‌گویند فلسفه کاری است که فلاسفه می‌کنند. سؤالی که در ادامه می‌آید را می‌شود به‌راحتی حدس زد: «فلاسفه چه‌کسانی هستند؟» یا حتی ادامه‌اش، «آنهایی که کار فلسفی می‌کنند؟ یا آنهایی که ادعا می‌کنند فیلسوف‌اند؟» و وارد معمای مرغ و تخم مرغ می‌شویم. با این حال، بهتر است نگاهی دقیق‌تر به رویکردهای مرسوم‌تر و مقبول‌تر در تعریف فلسفه بیندازیم.
مشهورترین تعریف‌ها از فلسفه: 
منش و روحیه
مهم‌ترین تعریفی که فلسفه با آن شناخته می‌شود معنای این واژه است. فلسفه کلمه‌ای یونانی است که به‌معنای عشق به دانایی یا خرددوستی است. هرچند احتمالاً فیثاغورس نخستین کسی است که این کلمه را به کار برده است، اما همه آن را به‌واسطه‌ی افلاطون می‌شناسند. او در آثار مختلفش درباره‌ی عشق به دانایی همچون یک خصلت سخن‌پردازی کرده است. طبق تعاریف او، فلاسفه انسان‌هایی هستند که زندگی شان را وقف جست‌وجوی خرد و حقیقت می‌کنند، همانطور که کسانی زندگی‌شان را وقف کسب ثروت یا افتخارات می‌کنند. از این نظر، همانطور که یک تاجر حاضر نیست هیچ سودی را از دست بدهد و همیشه دنبال بهترین سود است، فیلسوف هم کسی است که همیشه به‌دنبال هر دانایی ممکنی و البته بهترین دانایی ممکن است و او را پیش از اینکه با آثار یا نظراتش بشناسند با انضباط درونی، شجاعت، وقار و خویشتنداری‌اش برای اولویت‌دادن به فهم حقیقت می‌شناسند. ایدئال این تعریف از فلسفه سقراط است که جانش را در راه گفت‌وگو با همشهریانش از دست داد.
سقراط، که پدر فلسفه خوانده می‌شود، جایی گفته که «زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد». ماجرای دیگری نیز از او نقل شده است. پیشگوی معبد آتن او را خردمندترین مرد آتن معرفی می‌کند، اما خود او با شنیدن این خبر می‌گوید «من که چیزی نمی‌دانم». سقراط پس از جستجوی فراوان به این نتیجه می‌رسد که چون می‌داند که نمی‌داند خردمندترین انسان است. این تصور نقادانه درمورد خود، دانسته‌ها و جهان از فلسفه جدانشدنی است. نه اطلاعات کسی را فیلسوف می‌کند و نه اینکه فلسفه مهارت خاصی است که بشود آموخت. اگر بخواهیم مفهوم دیگری را انتخاب کنیم، باید بگوییم فلسفه از جنس فهم است و فعالیت فلسفی تلاشی برای بالابردن قابلیت و توانایی فهم خود است. فیلسوف را هم با فهم و درک عمیقش از امور و جهان و حتی آنچه برایش تازه است می‌شناسیم. واژه‌ی فلسفه در اصل یونانی است و به‌معنای «خرددوستی» یا «عشق به دانایی». اما انگار این عشق هرگز به وصال نمی‌رسد و چه‌بسا فیلسوف علاقه دارد مثل سقراط هر نسبتی را با معشوقش انکار کند و خودش را در دورترین فاصله از آن بداند. در این تلاش برای فهمیدن شکلی از انکار هر شناخت یا باور قبلی هست. چرا که اگر چیزی را بشناسیم یا پذیرفته باشیم چندوچون‌کردن درباره‌اش بی‌معنی به نظر می‌رسد. از همین‌جاست که زندگی خردمندانه‌ی فلسفی برخلاف حکمت شرقی با آداب و سنت‌های موجود جامعه زاویه پیدا می‌کند. نوجوانی دوران اوج خودسری انسان است و به‌سختی می‌شود نوجوانی را پیدا کرد که نگفته باشد «می‌خواهم راه خودم را پیدا کنم»، سقراط هم همین را نمی‌گفت؟
تفکر انتقادی
اما فلسفه لزوماً (یا فقط) زیر سؤال بردن همه چیز یا انکار بی‌محابا و دیوانه‌وار تمام ارزش‌ها و معانی نیست. چرا که همراه با این ویرانگری بر عقلانی و نظام‌مند کردن تمام وجوه زندگی و مسائل بشر اصرار دارد. به علت همین وضعیت دوگانه است که برخی فلاسفه (پسران شرور و خودسر فلسفه) مثل دینامیتی هستند که زیر تمام ارزش‌ها و معانی پرتاب شده باشند، بعضی (پدران متعهد فلسفه) همچون قلعه‌هایی مستحکم در دفاع از ارزش‌های ریشه‌دار انسانی، عده‌ای نقش پیام‌آوران جهانی نو را دارند و جماعتی نیز به ارزیابها و تکنیسین‌های ساکت معانی و ارزش‌ها شبیه‌اند. برخی دیگر نیز انگار آواره‌هایی هستند که جهانی مخصوص خودشان دارند و کاری با جهان انسان‌ها ندارند. از این نظر، فلسفه ماجراجویی‌های شخصی یک نوجوان نیست چون با احساس مسئولیت نسبت‌به تمام بشریت و جهان انجام می‌شود. فیلسوف فقط به‌دنبال پیداکردن راه خودش نیست. به نمایندگی از تمام جهان این کاوش را پیش می‌برد. برای همین است که خودانتقادی و درنتیجه مستدل، منسجم و سازگار (منطقی و نامتناقض) بودن عقاید و آثار فلسفی از ملزمات آن قلمداد می‌شود. سازندگی یا ویرانگری فلسفی چیزی نیست که صرفاً بنا بر طبع و ذوق فیلسوف انجام شود. اصولاً می‌توان زمینه و تشخیصی را که به چنین رویکردی منتهی شده ردگیری کرد. فلاسفه‌ی دوران مدرن و پس از آن برای خودشان وظایفی اجتماعی هم قائل‌اند و به موانع تداوم حیات و رشد انسانی حمله کرده و بر برهوت‌هایش عمارت‌های تازه بنا می‌کنند، طبق تشخیص‌شان.
این تعریف از فلسفه به‌جای خصلت و کردار فلاسفه بر کار و روش فلسفی تاکید می‌کند. طبق این تعریف، فلسفه ملاحظه‌ی عقلانی، مجرد و روش‌مند واقعیت در کلیت آن یا وجوه بنیادی تجربه و وجود انسانی است. طبق این تعریف، اگر با کتابی مواجه شویم می‌توانیم تعیین کنیم آیا آن کتاب اثری فلسفی است یا خیر. برای نمونه، اگر آن کتاب به پژوهش‌های تجربی استناد کرده باشد و نتایجش طبق این پژوهش‌ها باشد و نه استدلال و شواهد عقلانی، یا اگر با پراکنده‌گویی رازآلود و غیرمستدل عارفانه و شاعرانه روبه‌رو باشیم دیگر با اثری فلسفی روبه‌رو نیستیم. ایدئال چنین تعریفی از فلسفه، بزرگ‌ترین فلاسفه‌ی کلاسیک مثل ارسطو و کانت هستند.
پرداختن معقول و منطقی به پرسش‌های بنیادی بشر
تعریف سوم از فلسفه با تعریف دوم شباهت‌هایی دارد اما تفاوت آن در این است که فلسفه را به‌معنای تحلیل مبانی و مفاهیم عقاید و نظرات بنیادی بشر می‌داند. از این نظر، ارزش اصلی کار کانت در جواب‌هایی که به مسائل بنیادی فلسفی می‌دهد نیست، بلکه در مشارکتی است که در تحلیل و واکاوی این مسائل و نقد نظرات موجود ارائه می‌دهد. این علاقه به نقادیِ نظام‌مند است که فلاسفه را درگیر مسائل بنیادی جهان و خود انسان کرده است. معقول به نظر می‌رسد که اگر نتوان درباره‌ی مسائل بنیادی به نتیجه‌ای رسید، جواب‌دادن به مسائل جزئی‌تر نشدنی است. حوزه‌‌های مختلف فلسفه بر اساس دسته‌بندی همین مسائل بنیادی شکل گرفته‌اند. موضوعات فلسفه تفاوتی اساسی با چیزی مثل علوم دارد: کارایی و فایده‌ی جوابهای فلسفی برای توجیه‌شان کافی نیستند. چیزی که در فلسفه مهم است اثبات نظری جوابهاست، اثباتی که مثل ریاضیات نیست که با تعدادی اصول و قضایای اولیه که همه پذیرفته‌اند یا باید بپذیرند انجام شود. فلسفه کاوشی عقلانی، نظام‌مند و همراه با تأمل نقادانه است.
از این نظر می‌توان گفت فلسفه کلیت واحدی است که تمام فلاسفه با مشارکت متعهدانه و نظام‌مند خود با همدیگر می‌سازند و هرکدام نوری بر مسائل پیچیده‌ی بشری می‌تابانند. بسیار دیده‌ایم که فیلسوفی زمانی کاملاً کنار گذاشته شده اما بعد از مدتی دوباره آثار و نظرهایش به‌عنوان منبعی از ایده‌ها و پاسخ‌های ارزشمند موردتوجه صاحب‌نظران و عموم مردم قرار بگیرد. چنین تعریفی از فلسفه با آنچه از اواخر قرن نوزدهم در دنیای فلسفه جریان داشته نزدیکی بیشتری دارد. ما دیگر بیشتر از آنکه با نوابغی سروکار داشته باشیم که بیایند و یک‌تنه جواب همه‌ی مسائل را بدهند با مشارکت و تفسیرهای متقابل فلاسفه از همدیگر مواجهیم و بیشتر از آنکه جواب فیلسوفان برایمان اهمیت داشته باشد روش‌ها و رویکردهای آنهاست که موردتوجه است و مرز میان فیلسوف‌ها و مکتب‌های فلسفی به سختی و عبورناپذیری سابق نیست. ما امروزه با مارکسیست‌های تحلیلی یا تومیست‌های پست‌مدرن داریم و اشکالی هم در آن نمی‌بینیم. ما امروزه می‌توانیم جواب مسأله‌ای را از یک فلسفه و رویکرد بگیریم و جواب مسأله‌ای دیگر را از فلسفه و رویکردی کاملاً متفاوت با آن. البته این کار را تنها بنا بر دلخواه خود نمی‌کنیم، بلکه دلایلی برای آن داریم، همانطور که در علوم و فنون ممکن است یک پروژه‌ای را با توجه به شرایطش با یک رویکرد و پروژه‌ای دیگر را با روشی دیگر انجام دهیم.
علم ناقص، مامای علوم
اما وقتی قرار است فلاسفه نه چیزی را که مورد پذیرش دیگران است، بلکه آنچه را با کندوکاو عقلانی خود به دست آورده اند بپذیرند، باید انتظار داشته باشیم که اختلاف‌های زیادی نیز بین آنها وجود داشته باشد، طوری که حتی برخی فلاسفه، مخصوصاً در دو قرن اخیر، خودشان ضدفلسفه بوده‌اند و اگر تعریف فلسفه را به خودشان بسپاریم هیچکدامشان تعریفی ارائه نمی‌دهند که همه‌ی فلاسفه در آن جا بشوند یا امور دیگری مثل علوم، عرفان یا هنر با آن تعریف نخواند. در همان حال، یکی از پرتکرارترین تصورهای فلاسفه از آن این است که فلسفه هم یک علم است، علمی که مادر و مبنای تمام علوم دیگر هم هست. اما همین فلاسفه بیشترشان علت اختلاف‌های موجود را در اشتباهات فلاسفه‌ی پیش از خود دانسته‌اند، اشتباهاتی که در نظرشان خودشان اصلاحش کرده‌اند. البته توافقی نیز در این زمینه بین عموم این فلاسفه هست که دشواری خود فلسفه و انتظاری که از آن می‌رود تحقق فلسفه‌ای علمی را سخت کرده است. در مقابل، کسانی هم هستند که فلسفه را نه مادر، بلکه قابله‌ی علوم می‌دانند؛ قابله‌ای که با تولد هر علمی باید آنجا را ترک کند. برخی هم کارایی اصلی فلسفه را نه در ساختن نظام‌های عظیم، بلکه صرفاً نقادی نظام‌های موجود می‌دانند.
توصیف امور نه تبیین آنها
شکل مقبول‌تر این دیدگاه آخر میان فلاسفه‌ی آکادمیک این است که کار فلسفه نه تبیین چیزی، بلکه صرفاً مشاهده و توصیف آنها و روشن ساختن معانی امور است. دو فیلسوف بزرگ قرن بیستم، یعنی لودویگ ویتگنشتاین و ادموند هوسرل چنین دیگاهی دارند، البته با تصویری متفاوت از همدیگر. ویتگنشتاین نسبی‌گراست و هوسرل نسبی‌گرایی مطلق را رد می‌کند. می‌توان تصور کرد توصیف‌های متنوعی از موضوع واحدی وجود داشته باشد که هرکدام به چشم‌اندازی وابسته باشند و در عین حال این چشم‌اندازها نیز کاملا نامرتبط با یکدیگر نباشند. در همان حال، همانطور که احتمالاً می‌دانید، منکران وجود عینیت یا اوبژکتیویته‌ای مستقل از تصورات ما یا مشترک میان تمام افراد دلایلی قدرتمند برای خودشان دارند.
از ملکه‌ی علوم تا فلسفه‌های مضاف
طی قرن‌ها، از عهد باستان تا قرون وسطی، فلاسفه‌ی جزمی معتقد بودند که از طریق فلسفه و تعقل می‌توان حقایق اصیل این جهان را که ورای این جهان طبیعی است کشف کرد. این همان چیزی است که به متافیزیک یا مابعدالطبیعه می‌شناسیم و تا آغاز دوران مدرن ملکه یا پادشاه تمام علوم و اصلی‌ترین معنای فلسفه قلمداد می‌شد. اما فلسفه‌ی مدرن و پسامدرن واکنشی علیه حکومت خودخوانده‌ی متافیزیک بوده است، حتی اگر عملاً به متافیزیکی دیگر منتهی شده باشد. تجربه‌گرایی کسانی مثل فرانسیس بیکن و یقین‌جویی دکارت و تمام آنچه پس از آن آمده است واکنشی علیه متافیزیک بوده است. بیداری از این خواب جزمی، به‌گفته‌ی کانت، از دستاوردهای مهم فلسفه محسوب می‌شود. این جزمیت‌ستیزی هنوز هم با قوت در جریان است و حالا اضافه بر فرض‌های متافیزیکی، پیش‌فرض‌های مغفول را هم هدف خود قرار داده است.
این جزمیت‌ستیزی در نظر برخی فلاسفه مثل کانت فلسفه را به نظرورزی درباره‌ی زمینه‌های مختلف حیات بشری مثل علوم، اخلاق، سیاست،... یا همان فلسفه‌های مضاف بدل می‌کند. در این فلسفه‌ها به مبانی، روش‌شناسی، تمایزگذاری میان این حوزه‌ها و ارزش احکام آنها پرداخته می‌شود. 

مقالات

این مطلب چقدر مفید بود؟

فلسفه چیست (2) فلسفه چیست (2)
میانگین امتیاز 0 /5 از 0 کاربر

نظر خود را برای ما بنویسید

کامنت ها

مطالب مرتبط

فیلسوف کیست؟ مقالات
فیلسوف کیست؟
  • 1403-03-21

قاعدتاً برای جواب‌دادن به این سؤال کافی است بگوییم فلسفه به‌عنوان یک فعالیت چیست و کسی که آن فعالیت ...

مشاهده مطلب
هدف و کاربرد فلسفه (( مهمترین سؤال مردم از فلاسفه )) مقالات
هدف و کاربرد فلسفه (( مهمترین سؤال مردم از فلاسفه ))
  • 1403-03-19

با اطمینان می‌شود گفت بیشترین سؤالی که از دانشجویان فلسفه می‌شود، حتی بیشتر از سؤال درباره‌ی وجود خد ...

مشاهده مطلب

شهر فلسفۀ ایران محیطی است برای زندگی در پرتو دانش فلسفی. زندگی‌ای که می‌کوشد اخلاقی، اندیشیده و زیبا باشد، در افقی فلسفی که همواره به‌سوی سه ایده‌آل حقیقت و خیر و زیبایی در‌حرکت است. دروازه‌های این شهر به روی همگان گشوده است زیرا فلسفه چیزی نیست جز دانش همگان برای همگان.

ارتباط با ما
  • تلفن : 02122053556 - 09361135000
  • آدرس :تهران : بلوار نلسون ماندلا شمالی.خیابان گلدان .پلاک 5 زنگ 3
دسترسی سریع
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • اخبار
  • مقالات فلسفه